سفارش تبلیغ
صبا ویژن

همه چیز دست شماست امام رئوفم

دیشب آقای شهاب مرادی نقل می کرد :

مامون همسری داشته که از او بچه دار نمی شده و این زن را هم خیلی دوست داشته !

می رود خدمت حضرت رضا (ع) و می گوید : یا ابالحسن ! بخواه که من از این همسر صاحب فرزند شوم . تو وارث رسول الله هستی و تکوین عالم به دست شماست .

حضرت رضا(ع) می فرماید : می زاید ! پسری خواهی داشت که بسیار شبیه مادرش است و چند ویژگی دیگر را از فرزندش ، برایش می گویند .

بعدها مامون می گوید : همانی شد که ابالحسن وعده داده بود!

نکته ی جالبی که ایشان درباره این روایت می گفت این بود که : مامون از حضرت رضا (ع) نخواست که برایش دعا کند و واسطه شود بلکه از او خواست اراده کند تا حاجتش برآورده شود ، برای همین حضرت را گفته ، بخواه

..... کیست که باور کند  آقا ! غافلم .. غافل


همچون سرگرمی

شما سریال  "همچون سرو " را می بینید؟

چند تا سوال برام پیش آمده

1 . تا حالا صدای تیر و گلوله و خمپاره شنیدید ؟

2 . بعد ، چرا همه سرخوشند؟ منظورم ، نشاط ، نیست ها ! دقیقا منظورم سرخوشی و بی خیالی ِخارج از فضای جنگ است .

3 . دیدید این برج های قدیمی گِلی با دیوارهای بلند ِ (همان حصارها)  ابتدای شهر را ، که دروازه ی شهر را درست می کردند ؟...خوب ... فضای بازی که صحنه های فیلم را پر کردند ، ورودی اش مثل همان هاست !!! حالا به نظرتون این ها دارند کجا می جنگند ؟ یا دفاع می کنند ؟؟

4 . بازه ی زمانی اش ؟ اول ِجنگ است ؟ آخرش ؟ اگر اول جنگ است که تا جایی که ما می دانیم ، وقت برای خوردن ِ آب گوشت ! آن هم سر ِسفره با سبزی و مراسم کوبیدن پیاز ! نبوده . اصلا آب گوشت نبوده !!

5 . این آدم ها ، آن جا ، دقیقا وظیفه شون چیست ؟

و خیلی سوال های دیگر که امیدوارم جوابی تا آخر سریال بگیرم .

 برادر جانبازم چند باری سریال را تماشا کرده ، یک بار پرسید : این سریال طنزه ؟ پرسیدم : چه طور ؟

گفت : آخه بیش تر شبیه شوخیه ! این خبرا نبوده ، جبهه !

یکی از مهمان های برنامه ی راز ، درباره ی سریالی که جمعه شب ها پخش می شد و قسمتی اش مربوط به دوران جنگ بود (اسمش رو که می دونید) می گفت :برای اینکه خرمشهر سقوط نکنه توو جاده خرمشهر، بنا بود بچه ها ، یک شبانه روز اون جا بمونن . یک روزشون شد ، هفت شبانه روز !!!

بچه ها با بدترین وضع ممکن بدون دسترسی به هیچ امکانی موندن و مقاوت کردن . خیلی ها دچار اسهال خونی شدن ، بوی تعفن همه جا رو گرفته بود . بچه ها به حالتی دراز کشیده بودن و خودشون رو جمع کرده بودن که بوی تعفن ، بغل دستی اش رو اذیت نکنه !! حتی نمی شد سر بلند کنن و بایستند تا دشمن متوجه نشه کسی هست ! با این وضع افتضاح ، بچه ها مقاومت کردن ! اون وقت توی همین سریال ، نشون می دن با هم قدم می زنن و ماهی می گیرن !! بین راه که دارن می رن ، درد دل می کنن و همدیگه رو نصیحت می کنن و ...

چرا چیزی که من الان از تلویزیون می بینم ، با خاطراتی که برادر پاسدارم از جنگ تعریف می کند ، تفاوتش زمین تا آسمانی است ؟ یک  " شوخی یا افسانه ی هنری " را باور کنم یا واقعیت های تلخ تجربه شده ی برادرم را؟

 

 

 

 


مهربانانه ترین نامه

 

اول نامه هستم ، اول ِ اولش . همین جمله را که می خوانم ، شیفته ی  مهربانی اش می شوم . چند روز است خراب ِ همین جمله ام ...

 وَجَدتُکَ بعضی ، بلْ وجَدْتُک کُلّی ، حتّی کأن‏ّ شیئا لو اصابَکَ اصابَنی و کأنّ المَوتَ لَو أَتاکَ أَتانی

خودتان بروید ، معنی اش را پیدا کنید !

نامه ی سی و یکم حضرت امیر به امام حسن مجتبی (ع)


روز دختر ، زن ، بابا !

روز دختر هم آمد و رفت و  رویمان  نشد به بابایمان بگوییم ، از آن قلم های قرآن گویا برایمان بخرد که وقتی می گذاریش روی هر آیه ، آن آیه را برایت می خواند . با سه استاد و چندین بار تکرار . تازه MP3 هم هست ! می شود هر فایل صوتی از رایانه را رویش گذاشت .

یاااااااااااااااااااااااااااااااععععععع

روز ما بود ولی روز بابا نبود ، بلکه چیزی گیرمان بیایدپوزخند

حالا ما نگفتیم ، بابا که خودش می دانست ، دل مان از این ها می خواهد ! دختر ، خوب است ، قانع بودنش نوبر استپوزخند

به بچه های کانون قران شیرینی دادم ، استادمان گفت : انشالله سال دیگه روز زن را بهتان تبریک بگیم !!!

من :وااااای

 


تلنگرهای دوستانه

به واسطه ی یکی از دوستان وبلاگی که ندیده ، خیلی دوستش دارم ، دلم رفت سمت بقیع و مدینه

دیدین یه وقتایی کسی واسطه میشه تا شما به چیزی که حقیقتا دوستش دارین فکر کنین و از خدا باز هم بخواینش ؟

این جور دوستی ها رو خیلی قبول دارم و همیشه شکر می کنم ، تا به قاعده ی  * لئن شکرتم لازیدنکم *  خدا زیادش کنه .

و اون دوست رو رحمت میدونم از جانب خداوند .

جالبه که بعد از آشنایی با بچه های مجازی ، با این حس خوب بیشتر مانوس شدم . نمیدونم دقیقا چی میشه گفت ، ولی  اکثرا حرفای دوستای مجازی شنیدنی ترن ، حتی اگر مخالف افکار و باورهات باشن .  

امروز که از وب دوستم روضه ی بقیع رو شنیدم ، یادم اومد که من خیلی در طلب مدینه می سوختم . ولی مدتیه چیزهای دیگه ای رنگی تر شدن . 

بازهم الحمدالله خدایی داریم که فراموشی در او راه نداره .